نیرو محرکه ی سحر گاهی
باگریه ی بچه ها و با چشمای بسته از رختخواب بیرون اومدم .
آب میخواستند. زیر چشمی ساعت رو نگاه کردم .صبح شده بود و هوا گرگ و میش بود . براشون آب آوردم. ولی کمر درد امانم را بریده بود. کنارشون دراز کشیدم و به ستاره های آسمون خیره شدم و زیر لب أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ میخواندم .