اسرار عشق و هستي

يك دنيا حرف براي يك عمر زندگي
خانهتماس ورود

موضوع: "درسهاي كوچك"

اينطوري خودکشی كن تا با كله بري بهشت

ارسال شده در 11 اسفند 1396 توسط اندیشه ی پرواز در درسهاي كوچك

دلم ميخواهد يا خدا#بازآفرینی_محتوای_دینی_در_فضای_مجازی
#تولیدی_به_قلم_خودم
خود کشی راه های دیگری هم دارد.
با دلم میخواهد زندگی کرد و آخرین خواسته ی دلش مرگ شد.آن هم در اوج جوانی. دلش خوب فهمید زندگی ارزش این همه سختی و رنج را ندارد.وپیوسته دلش هوای نبودن میکرد.ومرگ فقط به اذن خدا جایز بود و بس . از خودش پرسید:چرا باید زنده باشم؟؟؟که چه بشود؟؟؟ویادش آمد برای رسیدن به کمال .وبرایش مثل گذشته مفهوم و انگیزه ای را تداعی نکرد.و به دنبال انگیزه برای بودن و ادامه دادن گشت. چیزی به ذهنش نرسید به جز این سخن جهنمیان: که ای کاش دوباره به دنیا بر میگشتم و عمل صالح انجام میدادم.و آرزوی تمام شدن از دلش پر کشید.تصمیم گرفت باشد واین بار ببیند خدا چه میخواهد و همان کند.
من خودش را کشت تا بتواند به معنی واقعی زندگی کند و نامه ی اعمالش را برای کمتر از صدسال دیگر درخشان کند. تمام میشود دنیا.همین که حقیقتش را فهمید و دلش را زد نقطه ی عطف خدا میخواهد هایش شد.خدا را شکر کرد و حالا هر روز از خدا می پرسد برای چه میخواهد زنده باشد؟؟وچه کند تا راضی تر شود و به او نزدیکتر شود؟؟و چه زیبا شد زندگیش چون حالا فقط برای اینکه خدا میخواهد زنده است و زندگی میکند. تنبلی ها و افسردگی هایش مرد و عقلش زنده شد.

نظر دهید »

آبرو داری یا بی آبرویی

ارسال شده در 11 اسفند 1396 توسط اندیشه ی پرواز در درسهاي كوچك

آبرو داري پيش خدا#بازآفرینی_محتوای_دینی_در_فضای_مجازی
#تولیدی_به_قلم_خودم
می گفت :باورش شده بود که خیلی مومن شده و عاشق خداست. ولی طولی نکشید که امتحان شدو به یک سر درد معمولی دچار شد. تصمیم گرفت بیشتر از این به خودش رنج نده وهمون طور تو رختخواب بیفته و یه امشب نماز نخونه.آخر شب به خودش اومد و با خودش گفت:همین بود عند عشق و ایمان و بندگی؟؟؟؟ با یه سردرد قافیه رو باختی؟؟؟بعد گفت:حتما خدا میخواسته امتحانم کنه تا حداقل خودم خودم را بهتر بشناسم.و مغرور نشم. به خودش گفت:آبروم پیش خدا رفت باید برم نماز بخونم تا بیشتر از این آبروم پیشش نرفته.وخدا کمکش کرد در حین انجام مقدمات نماز سردردش بهتر شد و خیلی راحت نمازشو خوند.
راستی پیش همه آبرو داری می کنیم ولی هیچ وقت به فکر آبرومون نزد خدا نیستیم. چقدر آبرو دارم پیشش؟؟؟

نظر دهید »

کربلای جبهه ها یادش بخیر

ارسال شده در 2 بهمن 1396 توسط اندیشه ی پرواز در درسهاي كوچك

#کربلای_جبهه_ها_یادش_بخیر
#بازی_تربیتی
#فرصت_طلب_باشیم
دست لیاقتم از حضور در جبهه ها و تبرک جستن و حال و هوایش کوتاه بوده و هست وآرزو به دل
ولی یه بازی اتفاقی و بچه گانه منو به حال و هوای جبهه ها برد
دخترمو که راهی پیش دبستانی کردم. پسر کوچیکم که تنها شد ازم خواست باهاش بازی کنم. منم خیلی مهربون باهاش مشغول بازی شدم. دیگه از شدت محبت لوس شد و خودشو زمین انداخت. و مثلا نی نی شد. منم تشویقش کردم همون طوری شروع کنه سینه خیز بره و یاد آموزش های نظامی و جنگ و جبهه ها افتادم.منم باش همراه شدم.قرار شد سینه خیز بریم تا به سنگر و خاکریز برسیم. خسته شد چهار دست و پا رفت.سخت بود روی قالی ولی حتما توی سنگ و تیغ و خاک سخت تر.بلند (بلند فکر میکردم و تصور و احساسم را در رابطه با جنگ و رزمندگانی که برای دفاع از ما در جبهه ها فداکاری کردند به زبان ساده میگفتم.)برای پسرم هم .اشکم داشت در می آمد ولی ادامه دادم و برای پسرم توضیح میدادم که باید اینطوری بریم تا دشمن ما رو نبینه و روی گلهای روفرشی پایگاه نظامی دشمن رو براش ترسیم کردم وعملیات و لو رفتن و بمب وخمپاره و….. .خوب فهمید.
با این بازی میشد ذره ای از حال یک رزمنده را تصور کرد.به سختی و سینه خیز رفتیم تو آشپزخانه .اشکم برای رزمنده ها در اومده بود .رفتیم پشت یخچال سنگرگرفتیم. قرار شد من که اسلحه ی الکی دستمه هوای پسرمو داشته باشم واون دولا دولا بره اون زخمی خیالی رو بکشه عقب و مهمات اون آدم بده که کشته شده رو هم بیاره. ولی من دیگه طاقت نیاوردم. و حتی تصورشم بیشتر از ظرفیت روح من بود. دیگه نتونستم ادامه بدم.چه حال و هوای عجیبی داشت. بازی رو با روشن کردن تلویزیون تموم کردم. ودلم حال و هوای بارانی داشت .و تنگ شد برای …… بی لیاقتی و بی سعادتی خودم باید گریه میکردم.
اللهم الرزقنا شهادت
—————————————–
پیشنهاد میکنم حتما این بازی را با بچه ها انجام بدهیدو از باباهایی که برای دفاع از ما به جبهه ها رفتن واز شهدا یاد کنیم. و اون ها رو از همین الان تربیت کنیم که فردا خیلی دیره.براشون از انقلاب خیلی ساده و کوتاه و با ذوق بگین. ارزش های واقعی رو براشون روشن کنید.البته با بازی و مقدماتی که پیش میاد . از هر فرصت مناسبی برای آشنا کردن بچه هاتون با ارزش ها و… استفاده کنید.ودر پی فرصت وفرصت طلب باشید.

1 نظر »

بزرگترين آرزووووووووووو

ارسال شده در 12 دی 1395 توسط اندیشه ی پرواز در درسهاي كوچك

حالم خيلي بد بود.حتي چشمانم را نميتوانستم باز بگذارم .شايد فشارم افتاده بود. مثل مرده افتاده بودم
 ؟؟؟/خدايا اصلا آماده ي برگشتن نيستم
خيلي دست خاليم
قدر فرصتها را ندانسته ام………
حالا كه سلامتم و توان و نيروي سابقم را دارم
قدر لحظه ها را كه نه ولي سعي ميكنم قدر بعضي فرصتها را دريابم .
متاسفانه نميدانم كي پيمانه ي عمرم سرمي آيد. الله اعلم…
شايد امروز شايد………نميدانم
مقدرات ما معلوم است ولي …. همان بهتر كه نميدانم………
البته اگر قدر فرصتي كه براي كار و جمع آوري سرمايه براي آن دنيايم دارم را بدانم
خيلي عجيب است خيلي از آدم ها براي پيري و كوريشان جمع ميكنند با اينكه اصلا شايد پيري و كوري در كار نباشد ولي نسبت به وعده ي حق خداوند بي تفاوتند و دريغ از ذره اي دل نگراني و دريغ از يك ذره انديشه براي آبادي منزل جاودانه و نجات خود از حسرت ابدي
الان كه بزرگتر شدم بزرگ ترين آرزويم اين است : الا الذين آمنوا و عمل الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر شامل حالم بشود وهرگز ان الانسان لفي خسر وصف حالم نشود …..

 

1 نظر »

بخل بچه گانه كجا و بخشش كريمانه كجا

ارسال شده در 2 دی 1395 توسط اندیشه ی پرواز در درسهاي كوچك

بچه هايم برنج و گندمك خواستند و من يك كاسه ي پر برايشان آوردم .

تمام حواس بچه ي كوچكم به اين بود كه مبادا از آن تنقلات خوشمزه اش بخوريم و زود تمام شود.

و من همش بهش گوش زد ميكردم كه يك عالمه ي ديگر هست همين كه تمام بشه ميرم دوباره ميارم ولي گوشش به اين حرفها بدهكار نبود كه نبود.

با اينكه ميدانست كه خيلي از اين گندمك و برنجكها داريم ولي نميذاشت كسي بخوره كه مبادا تموم بشه.من هم چون به كسي نداد و همه اش را براي خودش ميخواست و خورد تمام كه شد رغبت نكردم برايش دوباره بياورم ولي اگر با بقيه شريك ميشد و تمام ميكرد با كمال ميل و سرعت دوباره برايش مي آوردم.

تلنگر خوبي برايم شد. با اينكه ميدانيم خداوند غني مطلقه و تمام خزائن عالم به دست قدرت اوست ولي از بخشيدن آنچه از لطف و مهرباني  خداوند نصيب و روزيمان شده است دريغ ميكنيم و ديگران را محروم ميكنيم كه مبادا از كيسه ي مان كم شود و كم بخوريم.

3 نظر »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

اسرار عشق و هستي

الهي چنان كن سر انجام كار تو خشنود باشي و ما رستگار
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • جهادگران کوچک
  • هروقت شیطان اومد گولت بزنه
  • عاشقانه بخوانیم عشق را
  • مكافات اولي و اخري
  • بيم و اميد
  • درسهاي كوچك
  • اشعار در انديشه ي پرواز

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
يك دنيا حرف براي يك عمر زندگي

ورود کاربر

کلمه عبور را فراموش کرده اید ؟
ثبت نام »

آمار

  • امروز: 30
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 250
  • 1 ماه قبل: 704
  • کل بازدیدها: 26818

آمار بازدید

  • آخر بی معرفتی
  • و هركس خدا ترس شود
  • امام زمان درقلب ماست باگناه بیرونش نکنیم

مطالب با رتبه بالا

  • ان الحسین(ع) مصباح الهدی و سفینه النجاة (روضه های مصور) (5.00)
  • اي كه مرا خوانده اي راه نشانم بده (5.00)
  • حفظ انـــــــوار ، رازِ رسیدن شیخ نخودکی به مقامات عالیــــــه! (5.00)
  • 4 ذکر معجزه گر (5.00)
  • به ما جاماندگان از خيل عاشقان ,به ما كربلا نديده ها تسليت بگوييد (5.00)
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان